محکوم به گناه

مطالب رمانتیک وعاشقانه

 

زانوهایم را در آغوش گرفته بودم ،

 

وقتی ...

 

او برای آغوش دیگری زانو زده بود...

توسط تیلور

 

نوشته شده در پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:18 توسط تیلور| |

 

 

سلامتی اون نامردی که داشت میرفت

 

گفتم نـرو نمیتونی فراموشم کنی

 

برگشــت نـگــام کرد

 

گفتم دیدی نمیتونی …

گفـت: ببخشید شمـــا ؟

توسط تیلور

 

نوشته شده در پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:17 توسط تیلور| |

"دوســـتــت دارم" را براي هر دويمان فرستادي !!

هم  مــــن !!

هـــــم او !!!

خيـــانت مي كـــــردي يا عــدالــَت  !!??

توسط تیلور

 

نوشته شده در پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:16 توسط تیلور| |

 

حس خوبیه ...
به خودت میای میبینی ،
 به کسی که رهات کرده و بدجور بهت ظلم کرده ..
دیگه نه نیازی داری..
نه احساسی........
ولی اون ...
داره از بی تو بودن میمیره .......

کاش این حس رو هر چه زود تر تجربه کنم...

توسط تیلور

نوشته شده در پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:15 توسط تیلور| |

مدت هاست نه به آمدن کسی دلخوشم ...

نه از رفتن کسی دلگیر ...

بی کسی هم عالمی دارد
توسط تیلور

نوشته شده در پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:14 توسط تیلور| |


زنـבگے زیباسـتـ

بــﮧ زیبایے چشمهاے پـُـفـ ڪرבه

از گریــﮧ هاے شبانــﮧ..

بــﮧ زیبایے بغـــ ــــض نَفَس گیـر روزانــﮧ....

بــﮧ زیبایے قلبــِ تڪـﮧ تڪـﮧ شُده اَز

شڪستنهاے بیشمـآر....

بــﮧ زیبایے نفسے ڪــﮧ

از تَنگے بالـا نمیایــَב...

بــﮧ زیبایے تمام شُـבטּ تـבریجے مـטּ....
توسط تیلور

نوشته شده در پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:13 توسط تیلور| |

خداروشکر....

نه آرزوی کسی اَم....

نه آویزونِ کَـــــــــــــــــــسی...!!!
توسط تیلور

نوشته شده در پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:11 توسط تیلور| |


 

 

 

 

بیا قرار بگذاریم که . . .

 

 

 


هیچ وقت با هم قراری نداشته باشیم !

 

 


بگذار همیشه اتفاق بیافتد !

 

 


 

 


این طور بهتر است من هر لحظه منتظر اتفاقم !

 


منتظر ِ یک اتفاق که ” تــــو ” را به ” مـن ” برساند.

توسط تیلور

نوشته شده در پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:11 توسط تیلور| |

 

ای ابــــرهـا نـبــاریـد !!
مـــن دریــا را بــه پـایـش ریـخـتـم . . .
بـرنـگشتــــــــ . . .

توسط تیلور

نوشته شده در پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:10 توسط تیلور| |

 

گاهـــي

 

 

هَر اَز گاهـــي

 

 

فانـــوس يادَت را

 

 

ميان ايـن کوچه ها بـي چراغ و بـي چلچلـه، روشَـن کنَم

 

 

خيالـت راحـَــت! مَـن هَمان منـــَــم؛ 

 

 

هَنوز هَم دَر اين شَبهاي بـي خواب و بـي خاطـــِره

 

 

ميان اين کوچـه هاي تاريک پَرسـه ميزَنـَم

 

 

اَما بـه هيچ سِتاره‌ي ديگـَري سَلام نَخواهــَـم کَرد...

 

                                           خيالَت راحَت !

نوشته شده در پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:9 توسط تیلور| |

 

دوستت دارم

حتی اگر قرار باشد

شبی بی چراغ، در حسرت یافتنت

تمام پس کوچه ها را

زیر باران، قدم بزنم...

توسط تیلور

نوشته شده در پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:8 توسط تیلور| |

 

 

گاهي دلم بي هوا....

 

هوايت راميكند....

 

هواي تو....

هواي توكه هيچ وقت هوايم رانداشتي....!!!!!!!!!
توسط تیلور

نوشته شده در پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:6 توسط تیلور| |

 
گفته بودم میکشمتــــــ آخر ...
 
امروز ... دم غروبـــــ ..... ...وقتـــــ اذان ....
 
دلم را با اشکـــــ آبـــــ دادم ...
 
رو به قبله خواباندمش ...
 
یکـــ ... دو ... سه ...
 
تمام شد ...
 

                                                             دیگر بهانه اتـــــــ را نمی گیرد !

توسط تیلور

نوشته شده در پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:5 توسط تیلور| |

 

مرا با خيالت تنها نگذار،

اصلا به تو نرفته!

مهربان نيست،

آزارام ميدهد...

دلم خودت را ميخواهد!
توسط تیلور

نوشته شده در پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:3 توسط تیلور| |

دیــــگـرهوای برگرداندنت را ندارم...

هرجا که دلـــت میخــواهد بـرو

فقط ارزو میکـنــم

وقتــی دوبــاره هوای من به سـرت زد

انقدر اسمان دلت بگـیـرد که

با هـزار شب گــریه ارام نگــیری...

و اما من

بر,که نمیگــردم هــــــیچ

عطــرتنــم راهــم

ازکوچــه های پشــت سـرم جمــع میکنــم

که لــم ندهــی روی مبــل های راحتــی

با خاطــــــره هایم قــدم بــزنی

توسط تیلور

نوشته شده در چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:28 توسط تیلور| |

ای کـــــاش اعتـقـاد مــی توانســتم داشـت


وقتی به یــک نفـر, نه بیشــتر, بگــویم


"خیــلــــــی تنـــهایــم"


نه تنــها با لبهـایـش ٬با چشــمهایـش٬ باخطوط چهره اش


بلکــه حتــی


با خـونــــــش٬ با رگـهـا و مــویـرگــهایـش


به حرفـم نخــواهـد خــنـدیـد


ان وقـت به او می تواســـت گفت


تـنــهایی...


از شکـنـجه تحمـل ان که دوســت نمی داری و دوسـتـت دارد


از موریانه٬ تحقیــری که وجودت را می جود اما غرورت به تو اجازه سکــوت می دهـد


وحـشتـنـاکـــ تر است

توسط تیلور

نوشته شده در چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:27 توسط تیلور| |

دلـــــم برای صدایـــی تنـگ شـده اسـت

که هـر شــب قبـل از خواب گــوش هــایم را نـوازشـــ  مـیکرد ...


دلـــــم برای آن نـگــاه هــایی تنـگ اسـت

که وقتــی بـه مـن مـینـگریـــست تا عـمـق وجودم را به آتــش میــکشیــد ...


دلـــــم برایـت تنـگـ شـده اســت همــه کســِ  مـن ...

توسط تیلور

نوشته شده در چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:26 توسط تیلور| |

●بـﮧ آغــ ـــ ـوشـ تــُو محتاجـــمْــ ـ براۓ حس ِ آرامش

   ·•●براۓ زندگـِـِے با تـِـِو پر از شوقـِـِمْــ ـ ، پر از פֿـِـِواهش

 
·•●بـﮧ בستاۓ تو محتاجمْــ ـ براۓ لمس ِ פֿوشبـפֿتے

   ·•●واسـﮧ تسڪینـﮧ قلبـِـِــ ـے ڪـِـِـﮧ براش عاבت شده سـפֿتـِـِـِـِے


·•●بـﮧ چشمـِـِاۓ تــُو محتاجـــمْــ ـ واسـﮧ تعبیر این رویـــِـِـِـِـِـِـِـِـ ـــا

   ·•●ڪـﮧ بازمْــ ـ میشـﮧ عاشق شد تو این بے رحمـِـِـِـِـِـِـِ ـِ ـِـِـِـِـِے ِ בنیا


·•●بـﮧ لبـפֿندـ تـِـِو محتاجـــمْــ ـ ڪـﮧ تـِـِـِـِنـها בلـפֿوشیمْــ ـ باشـﮧ

   ·•●بذار בنیاۓ بے روحمْــ ـ بـﮧ لبـפֿند تـِـِو زیبـِـِا شـﮧ


·•●بـﮧتــُو محتاجـــمْــ و باید پناهـ هق هقمْــ ـ باشے


   ·•●همیشـﮧ آرزومْــ ـ بوבه :




·•●همیشـﮧ عاشقمْــ ـ باشے ..

توسط سلنا

نوشته شده در چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:25 توسط تیلور| |

واي از دســت ايــن تـنهـايـــــي...


واي از دســت ايــن دل بـهانه گـير...


واي از دســت ايــن لـحظه هـاي نـفسـگـيـر...


اي خـدا بـيا و دسـتهاي سـردم را بـگـير خـسته ام ،


بـاز هم دلـم گــرفته و دل شـکسته ام ,در حسـرت لحـظه اي آرامـشم...


همچنـان اشـک از چـشـمانم ميـريزد و در انتظار طلـوعي دوبـاره ام همه چـيز برايـم مثل هم اسـت


طلـوع برايم همرنگ...

توسط تیلور

نوشته شده در چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:24 توسط تیلور| |

تنـها تــو را مـی بینـم ،لـحظات بـا تــو بـودن را و یـک زنـدگی شـیرین را !

و آخــر سـر نیـز رویاهـای عاشـقـانه ام را بـا تو…

توسط تیلور

نوشته شده در چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:23 توسط تیلور| |

از جـدا شـدن نوشـتی رو تـن زخمی هر برگ

گـریه کـردمو نوشـتم نـازنینم یا تـو یا مـن...

به تـو گـفتم باورم کن میـون این همه دیــوار

تـو با خنده ای نوشتــی هم قـفـس خـدانگهدار...

بـنویـس مهـلت مــوندن یه نـفس بود

سـهم مـن از همـه دنیـا یه قفس بود...

بنویـس که خیـلی وقته واسه تـو گـریه نـکردم

سر رو شـونه هات نذاشتـم مثل دسـتات سـرد سـردم...

مـن که تو بن بست غربت زخمی از آوار پایـیـــز

فـکر چشـمای تو بـودم با دلـی از گـریه لبـریـز...

شب عاشقـونه ی مـن که حروم شد

مهلـت بودن با تـو که تـموم شد...

ندونستـم بایـد از تـو می گذشتـم

وقتـی از غربـت چشـمات مـی نوشتـم...

توسط تیلور

 

نوشته شده در چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:22 توسط تیلور| |

حراج کرده ام ؛ تنهاییم نصف قیمت

سوگ 
خاطره ها خرج می خواهد دیگر

توسط تیلور



نوشته شده در چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:19 توسط تیلور| |

 

تنهــــــایی ؛

یعنی این همه آغـــــوش واسه تو بازهــــ ،
امـــّــــــا تو همونیو میخوای که بهت پشتــــــ

 کردهــــ ....

توسط تیلور




نوشته شده در چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:17 توسط تیلور| |

وقتی فهمیدی قرار نیست با هر زن یا دختری که دوست شدی ، به رختخواب بری ؛



هر وقت یاد گرفتی بدون توقع دوستی کنی ...



هر وقت فهمیدی هر کسی که دوستت شد ،دوست دخترت نیست



و برای جواب سلامش باید به یک علیک محترمانه فکر کنی نه به پیدا کردن یک مكان خالی ...



اونوقت میتونی روی همراهی و همدلی یک جنس مخالفت حساب کنی....

توسط تیلور

 

نوشته شده در چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:16 توسط تیلور| |

شهر من  شهر خورشید

دور از هرنگ وریا

دوراز هر کبر غرور

 اینجا میتوانعاشق شد

میتوان عشق را دید

میتوان عشق را در بام کوها

در کف دریا ها

در بلندی بام آسمانهای دید هنوز

دور از هرنگ وریا دید هنوز

میتوان خورشید را در آغوش گرفت،نوازش کرد

میتوان آب شور دریا را با شیرینی عشق اهورا پس گواراتر ز زمزم نوشید

میتوان از پس هر پنجره ای عشقی دید که ز آتش عشق فروزان گشته

شهر خورشید من ،شهر عشق من است 

دوست دارم که در این شهر قدمی بردارم با عشق

عشقی که وجودش همه آرامش ، آرمان و آمال من است

من خودم را در عشق، عشق را زدستان خدا دیدم دور

که به سویم اومد

در روی زمین زتکاپو بودم که یافتم عشق را دوش نزد خدا

که به سویم آمد؛هدیه اهورایی من

هدیه اهورایی من،روح من است، عشق من است،جان من است 

عشق در او ز محبت جاریست 

بعد از تکاپو در پی الماس رنگ ریا که مرا زکاووس رهایی نبود

الماس وجودم که در اعماق وجدش پر شده بود از دم اهورایی؛

که ز ربم تمنا کردم دور 

بعد از آن احیای شبانه،ز پس زمان های پسین

هدیه ای از رب به سویم اومد

الماس رنگ وریا را به زمین دادم زود

که در دلش جا دهد، تا نماند اثری ز  کابوس شبانه، در کالبد روح و بدنم

آن الماس وجودم که ز گل پاک تر است که اهورا در جنسی صدفی، هدیه قرستاد به سویم

تا وجودش را ز کنارم حس کردم؛ پر کشید از دل من شهر غمم

شهر غمو عشق دروغی،رنگ وریا

که آن را به دل زمین دادم باز

با همه جان و وجودم با همه عشق ، از اعماق جان فریاد زنم

هدیه اهورایی من ،روح من است،عشق من است ، یار من است ،

الماس وجودم ، هدیه از سوی خداست ، دم اهورایی را رب، ز دلش جا داده به عشق  

الماس وجودم روح من است و بقیه عمر در پی عشق او خواهد گذشت

توسط تیلور

نوشته شده در چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:15 توسط تیلور| |

دنيا كه اينجوري نميمونه هميشه
 

يه روز مياي ميگم نميخوام و نميشه

خيال نكن هميشه دلم برات ميميره 

يه روزي برميگردي كه ديگه خيلي ديره


يه روز مياي سراغم كه خيلي وقته رفتم

هزار هزار بهونه از اون نگات گرفتم

اين روزارو يادت باشه كه يه وقت نگي نگفتي

اون روزا دور نيست كه به ياده من بازم نيفتي


يه وقتي برميگردي كه فايده اي نداره

هر چي سرم آوردي دنيا سرت مياره

يه وقتي برميگردي كه فايده اي نداره

هر چي سرم آوردي دنيا سرت مياره

دنيا كه اينجوري نميمونه هميشه

يه روز مياي ميگم نميخوام و نميشه

خيال نكن هميشه دلم برات ميميره

يه روزي برميگردي كه ديگه خيلي ديره


يه روز مياي سراغم كه خيلي وقته رفتم

هزار هزار بهونه از اون نگات گرفتم

اين روزارو يادت باشه كه يه وقت نگي نگفتي

اون روزا دور نيست كه به ياده من بازم نيفتي

يه وقتي برميگردي كه فايده اي نداره

هر چي سرم آوردي دنيا سرت مياره

يه وقتي برميگردي كه فايده اي نداره

 
هر چي سرم آوردي دنيا سرت مياره
 
توسط تیلوری خودمون

نوشته شده در چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:14 توسط تیلور| |

گـــ ــاهــــی... 

دلم بــرای زمـــ ـانی..
 

 

 

 

کــه نمیشناختمت تنــــــ ــــــگ می شود

 

تویسط تیلور

نوشته شده در چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:8 توسط تیلور| |

قلب من به تیغ کسلنی زخم برداشت

    

ک از آنها انتظار محبت داشتم...

تیلور

نوشته شده در چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:7 توسط تیلور| |

گفتمش دل میخری؟پرسید:چند؟

 

گفتمش دل مال تو،تنها بخند..

 

خنده کرد و دل ز دستانم ربود..

 

تا به خود باز آمدم،او رفته بود..

 

دل ز دستش روی خاک افتاده بود..

 

جای پایش روی دل جا مانده بود...

توسط تیلور

نوشته شده در چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:6 توسط تیلور| |

 

من نه عـاشق بـودمـ و نـه آلـودهـ بـه افـکار پـلید

من بـه دنـبـال نـگاهے بـودمـ کـه مرا

از پس دیـوانـگے امـ مے فـهمیـد !

و خدا مے دانـد ...

سادگـے از تـه دلـبستـگے امـ پـیـدا بـود ... توسط تیلور

نوشته شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,ساعت 14:22 توسط تیلور| |

 

هر روز… 

این عشق یکطرفه را طی میکنم… 

یکبار هم تو گامی بدین سو بردار… 

نترس…! 

جریمه اش با من!

توسط تیلور

نوشته شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,ساعت 14:21 توسط تیلور| |

خسته ام از تظاهر به ایستادگی

از پنهان کردن زخم هایم

زور که نیست!

دیگر نمیتوانم بی دلیل بخندم و

با لبخندی مسخره وانمود کنم همه چیز رو به راه است....!

اصلأ دیگر نمیخواهم که بخندم.....

میخواهم لج کنم ، با خودم ، با تو ، با همه ی دنیا....!

چقدر بگویم فردا روز دیگریست و امروز بیاید و مثل هر روز باشی....؟!

خسته ام .... از تو .... از خودم....از همه ی زندگی....

میخواهم بکشم کنار ! از تو ... از خودم..... از همه ی زندگی....

توسط تیلور

نوشته شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,ساعت 14:21 توسط تیلور| |

 

 

حتی از همین راه دور

 

شاید تو...

 

سکوت میان کلامم باشی

 

دیده نمی شوی...

 

اما من تو را احساس می کنم

 

شاید تو...

 

هیاهوی قلبم باشی

 

شنیده نمی شوی

اما من تو را نفس می کشم...

توسط تیلور

نوشته شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,ساعت 14:20 توسط تیلور| |

 

قصه بگو تا بخوابم

 

امشب قصه آمدنت را می خواهم

می خوانی!؟

توسط تیلور

نوشته شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,ساعت 14:19 توسط تیلور| |

 

چه تکلیف سنگینی ست

 

 

"بلاتکلیفی"

 

وقتی نمیدانم … دارمت یاندارمت...

توسط تیلور

نوشته شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,ساعت 14:18 توسط تیلور| |

میخواهمتــــــــــــــــــــ

ولــــی…
دوری…

خیلی خیلی دور...

نه دستم به دستانـــــــت میرسد

...نه چشمانم به نگاهتــــــــــــــــــ ...

توسط تیلور

نوشته شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,ساعت 14:17 توسط تیلور| |

دلـــت که تــنگِ یکــ نفــر باشــد …
خودِ خــــدا هـــم بیـــاید تا خــوش بگــذرد و لحــظه ای فرامــوش کنی !
فایــــده نــدارد …
تو دلــت تنـــــگ اســــت …
دلــت برای همــان یک نفــر تــنگ است …
تا نیــاید … تا نبــاـشد …هیــچ چــیز درســت نمیـــشود

توسط تیلور

نوشته شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,ساعت 14:16 توسط تیلور| |

انــــگار خـــدا در صـــدایت کدیـین تزریــق کــرده...

بـــامــن کــه حــرف میــزنی..درد هــایم را تســکین میدهــی...

توسط تیلور

نوشته شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,ساعت 14:15 توسط تیلور| |

شیشه نازک احساس مرا دست نزن !

 

 

 

چندشم می شود از لک انگشت دروغ

 

 

 

 

 

آن که میگفت که احساس مرا میفهمد…

 

 

 

 

 

کو کجا رفت؟که احساس مرا خوب فروخت!!!
توسط تیلفور

نوشته شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,ساعت 14:14 توسط تیلور| |

دیدی که سخــــت نیســـــت

تنها بدون مــــــــــن ؟!

دیدی که صبح شد

شب ها بدون مـــــــــن !

این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…

فرقی نمی کند

با مــــــن …بدون مــــــن…

دیــــــروز گر چه ســـــــخت

امروزم هم گذشت …!

طوری نمی شود

فردا بدون من...

توسط تیلور

نوشته شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,ساعت 14:14 توسط تیلور| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت