محکوم به گناه
مطالب رمانتیک وعاشقانه
توسط تیلور آینه پرسیدکه چرادیر کرده است؟ نکنددل دیگری اورا اسیرکرده است؟ خندیدموگفتم او فقط اسیرمن است. تنها دقایقی چندتأخیر کرده است. گفتم امروز هوا سردبوده است شاید موعدقرارتغییرکرده است. خندیدبه سادگیم و آینه گفت: احساس پاک تورازنجیر کرده است. گفتم ازعشق من چنین سخن نگو گفت خوابی سالها دیرکرده است. در آینه به خودنگاه میکنم آه عشق توعجیب مراپیر کرده است. توسط تیلور
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ... دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟ معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم! دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت: خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن... اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ... و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . . توسط تیلور دلتنگی چه حس بدی است.... تنهایی چه حس بدی است کاش... پاره ای ابر میشدم دلم مهربانی می بارید کاش نگاهم شرار نور میشد اشتی میدادش و که دوست داشتن چه کلام کاملی است و من... چقدر دلم تنگ دوست داشتن است! میان ماندن و نماندن توسط تیلور
از تو میگذرم بی آنکه دیگر تو را ببینم ... از تو میگذرم بی آنکه خاطره ای را از تو بر دوش بکشم ... از تو میگذرم بی آنکه لحظه ای برگردم و تو را ببینم ... از تو میگذرم ، تویی که گذشتی از همه چیز ... از تو میگذرم و شک نکن که فراموشت میکنم ... هر چه شمع و شعله و آتش بود را در قلبم خاموش میکنم .... نمیخواهم دیگر طعمی را از عشق بچشم . نه اندیشیدن به تو فایده دارد ، نه فکر کردن به خاطره هایت . محال است دیگر برگردم ، حتی اگر از غم و غصه بمیرم.... میروم تا حتی نتوانی یک لحظه هم نگاهم کنی.... یک روز بیا تا حساب تمام بی محبتیهایت را از قلب شکسته ام برایت بگیرم.... توسط تیلور توسط تیلور
بادیدن هر صحنه عاشقانه ای احساس یک پرانتز را دارم که همه ی اتفاقات خوب خارج از آن می افتد
بیا آخرین شاهکارت را بیبین و او فقط خاطراتش را محکم بغل گرفته…
باید دروغ بگے................!!.......تا ہِمیشہِ تو فڪرت باشن...!!
باید ہِے رنگ عوض ڪنے......!!..............تا دوسِت داشته باشن...!!
اگه یك رنگے.......!!.........ہِمیشہِ تنہِایے...!!
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
فاصله تنها یک حرف ساده بود
از قول من
به باران بی امان بگو :
دل اگر دل باشد ،
آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد
بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته
آسمان پر باران چشم هایم
بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه
بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد
وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟
میدونم واســت یــکی شـد بودن و نبـودن من
میدونم دوســـم نـداری مـثـل روزای گـذشته
من خودم خوندم تو چشمات یه کسی اینو نوشته
امـا روح من یه دریـاست پره از موج و تلاطم
ساحلش تویی و مـوجاش خنجر حـرف های مـردم
آخ که چه لـذتی داره نـاز چشمــاتو کـشیدن
رفتن یه راه دشــوار واسـه هـرگـز نرسیـدن
مجسمـه ای با چـشمانی باز
خیره به دور دست
شاید شرق،شاید غرب
مبهوت یک شکست،
مغلوب یک اتفاق
مصلوب یک عشق،
مفعول یک تاوان
خرده هایش را باد دارد می برد
بیا آخرین شاهکارت را بیبین
مجسمه ای ساخته ای به نام «من» !
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |