محکوم به گناه
مطالب رمانتیک وعاشقانه
دلواپسم نزار تو این دلواپسی بمیرم نمیدونم از کی باید سراغتوبگیرم تاکی باید نزارم اشکاموکسی ببینه تاکی باید فقط تو رویا دستاتو بگیرم؟ دستاتو تو رویا همش میگیرم توخوابم غریبه ها میخوان تو رو ازم بگیرن دستامو محکم تر بگیر عزیزم اونای که پاپیچت شدن خداکنه بمیرن فاصلمون طولانیه اما هنوز تو قلبم امیددارم حرف دلم به دست تو رسیده چشمای من هیچ موقع بارونی نبوده اما این مدت اشکام به خدا امونمو بریده دستاتو تو رویا همش میگیرم توخوابم غریبه ها میخوان تو رو ازم بگیرن دستامو محکم تر بگیر عزیزم توسط تیلور
عشق من ... ! عجب حالي را در وجود من گذاشته اي ... حالي كه مرا توان گفتنش نيست ... قلم در برابر نوشتنش سر تعظيم دارد ... گوشي را ياراي شنيدنش نيست ... حالي كه مرا با خود مي برد همچون ذره اي خاشاك ... كه بوسه نسيم او را به هر كنجي مي كشاند ... حالي كه فرصت تفكر را از مغز پوچ من گرفت ... حال رنجورم راچگونه درمان كنم ؟ در حالي كه نمي دانم كي و چگونه گرفتارش شدم ! حالي كه حتي خودم هم نمي دانم كه دردم چيست و ناله ام از كيست ؟! از كه بايد بنالم كه هر چه بر مغز سبك بالم فشار آوردم ... دشمنی چون خودم یافت نشد ... خدای من فقط تو می دانی که در وجودم چه می گذرد ... توسط تیلور
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم ... توسط تیلور به من برگردون اون روز رو که با تو زندگی خوب بود ...
به شوق دیدنت هر دم تو دل بدجوری آشوب بود ... به من برگردون اون روز رو شب و از بین ما بردار ... یه کاری کن که برگرده گذشته های بی تکرار ... که من جا مونده ام انگار تو اون روزا و لحظه ها ... با این من آشنا نیستم ؛من انگار مرده ام سال ها ... من و برگردون از گریه به خنده های بی وقفه ... وجودم یخ زده از غم ؛ غمت طوفانی از برفه ... به من بر گردون احساسی که آرومم کنه بازم ... و گر نه من بدون تو بادلتنگی نمی سازم ... به من برگردون حسی که گرفتی از دلم ناگه ... دارم شک می کنم حتی ما با هم بوده ایم یا نه ... یه کاری کن منه مرده دوباره زنده شم در تو ... عزیزم کار سختی نیست فقط یک لحظه پیدا شو ... توسط تیلور " فقط یک لحظه پیدا شو ... "
آمدي وه كه چه مشتاق و پريشان بودم ! تا برفتي ز برم ، صورت بي جان بودم ! نه فراموشيم از ذكر تو خاموشي بود ! كه در انديشه اوصاف تو حيران بودم ! بي تو در دامن گلزار نخفتم يك شب ! كه نه در باديه ی خارمغيلان بودم ! زنده مي كرد مرا دم به دم اميد وصال ! ورنه دور از نظرت كشته هجران بودم ! به تولاي تو در آتش محنت چو خليل ! گوييا در چمن لاله و ريحان بودم ! تا مگر يك نفسم بوي تو آرد دم صبح ! همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم ! سعدي از جور فراقت همه روز اين مي گفت : " عهد بشكستي و من بر سر پيمان " ( سعدی ) توسط تیلور
ترکم مکن ای عشق من بی همزبانم ! تنها تویی ای نازنین آرام جانم ! اینجا کسی در سینه اش رؤیا ندارد ! دل را سپردن تا ابد معنا ندارد ! سر در گریبانم ؛ کسی هم درد من نیست ! اینجا برایم کسی آشنا نیست ! از عشق جز آلودگی چیزی ندیدم ! از فصل های دوستی من دل بریدم ! این زندگی دیگر سر و سامان ندارد ! دیگر به عشق من کسی ایمان ندارد ! دیگر نمی دانم که را باید صدا زد ! این قلب را تا کی به طوفان بلا زد ! من باغبان فصل های انتظارم ! تو خوب می دانی من اینجا بی قرارم ! توسط تیلور
بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته ... آسمان پر باران چشم هایم ... بی تو بودن را معنا می کنم با شمع ... با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه ... بی تو بودن را چگونه می توان تفسیر کرد ؟ ... " وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ! ... " توسط تیلور دست عشق از دامن دل دور باد! میتوان آیا به دریا حکم کرد موج را آیا توان فرمود: ایست! آنکه دستور زبان عشق را خوب میدانست تیغ تیز را (قیصر امین پور ) توسط تیلور
دلم گرفته از این روزگار دلتنگی دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند شکست پشت من از داغ بی تو بودن ها درون هاله ای از اشک مانده سرگردان از آن زمان که تو از پیش من سفر کردی دگر پرنده احساس مــن نمی خواند بیا که ثانیه ها بی تو کند می گذرد توسط تیلور
وقتی حس میکنم جایی در این کره ی خاکی توسط تیلور
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم ...
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود ...
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم ...
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست ...
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم ...
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست ...
شاهد شو ای شرار محبت که بیغشم ...
باور مکن که طعنهی طوفان روزگار ...
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم ...
سروی شدم به دولت آزادگی که سر ...
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم ...
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان ...
لب میگزد چو غنچهی خندان که خامشم ...
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب ...
ای آفتاب دلکش و ماه پری وشم ...
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی ...
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم ...
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار ...
این کار تست من همه جور تو میکشم !
میتوان آیا به دل دستور داد؟
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
باد را فرمود: باید ایستاد؟
بیگزاره در نهاد ما نهاد
در کف مستی نمیبایست داد
گرفته دلم را به کـار ؛ دلتنگی
گــــرفت آینــــــه ام را غـبار دلتنگی
به روی شـــــانه ی دل مانـــد ؛ بار دلتنگی
نگاه خســـــــته مـــن در مدار دلتنگی
نشسته ایم من و دل ؛ کـــــنار دلتنگی
مگر سرود غم از شاخسار دلتنگی
بیا که بگذرد این روزگـــــار دلتنگی
تو نفس می کشی و من از همان نفس هایت ، نفس میکشم …
تو هستی !
هوایت !
بویت !
برای زنده ماندنم کافی است …
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |